رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک فرشته آسمونی، گل مامان و بابا

هواپیما

اخ که من فدای اون خنده هات بشم. کاش می شد الان این خنده های قشنگت هم اینجا ثبت کنم. رهام جون الان من کامپیوترمو اوردم که یک سری کارامو بکنم شما هم طبق معمول نشستی کنارم که من نوت بوک رو روشن کنم. بعد گفتی عکسمو ببینم اومدیم توی وب لاگت و یک سری هم به وب لاگ دوستات زدیم و دیدیم که شایان جون با مامان و بابایی رفتن مسافرت با هواپیما و عکس بالا رو گذاشته بود توی وب لاگش تو اینقدر بهش خندیدی ی ی ی ی ی که نگو بعد گفتی برا منم بگذار. واسه همین من برات گذاشتم. بعد هی دستت رو رو می اری سمتش که بگیریش. و غش و ریسه میری از دیدن هواپیما. اخه مامانی تو عاشق هواپیما هستی . خوب منم به خرفت گوش می دم.  الان هم بهم میگی بگذار: من با موس کار کنم ...
26 دی 1391

شب یلدا

چه شب یلدای خوبی بود ها نه مامان من اخه می دونی همیشه ما می رفتیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ اما امسال این افتخار نصیبمون شد که مامانی و بابایی بیان خونه ما. عمه سمانه هم که مهمون داشت. واسه همین شب یلدا خونه ما بود. تو هم که خیلی بهت خوش گذشت     جغل و جغول جغاله       میرم کنار خاله      پشمک و برف و پنبه      میرم کنار عمه     پولک و قند و چایی      میرم کنار دایی      نون و پنیر و ریحون      خوش...
21 دی 1391

سرزمین عجایب

سلام نبات کوچولوی مامان جونم برات بگه که هفته گذشته در پی اینکه می خواستیم برات تولد بگیریم یک شب رفتیم پاساژ تیراژه و از اونجا برات یک پلیور و یک شلوار خوشگل خریدیم   بعد که اومدیم خونه دیدیم ای وای اضافی پول دادیم واسه همین تصمیم گرفتیم دوباره بریم و ایندفعه شما رو شهر بازی هم ببریم.( اخه شب قبلش که رفته بودیم شلوغ بود و بابا هم که حوصله نداشت برگردوندمون خونه ) البته اینم بگم که شام هم رفتیم رستوران سالسا که مکزیکی بود توی شهرک غرب و خلاصه خیلی خوش گذشت.  بله بعد رفتیم شهر بازی رهام جون کلی کیف کرد. یعنی اینکه میگم کلی یعنی دیگه در حد تیم ملی دیگه دلش نمی خواست بیاد خونه (خیلی یاد بچگی های خودم افتادم یادش ب...
21 دی 1391

گل شب بوی مامان

عشق مامانی می دونی چرا بهت میگم گل شب بو آخه ما توی حیاطمون یک گل محبوبه شب داریم که شبها خیلی بوی خوبی می ده البته الان که زمستونه نه ها تابستونها. بعد تو عاشق اینی که وقتی از بیرون می اییم بری این گل رو بو کنی و فکر می کنی فقط گل یعنی گل شب بو. وقتی دارم بهت کلمات انگلیسی رو میگم به گل که می رسم میگم گل چی میشه جواب می دی : گل شب بو : ف آ بل " دوست دارم فدات بشم. رهام  جونم هفته پیش بابای عمو سعید یعنی شوهر عمه سمانه به رحمت خدا رفت. بعد بابا فرشید و مامانی و مهرسا هم برای ختم رفتند اصفهان. آخه می دونی که عمو سعید اصفهانیه.  بله من و گل پسر هم تنها موندیم. پدرجون اومد دنبالمون مارو برد خونشون و خودشم رفت شمال. بلهههههه من م...
13 دی 1391

دومین سالگرد مادرجون

حرف های تنهایی چیزی نیست که در عطش نگاهم این روزهایی بی تویی خوانده شود... سخت میگذرد این نبودنت... این بی کسی هایم... این لبخندهای مصنوعی و این ... شادمانی های ساختگی ... زجرم میدهد ... تا کی تاب بیاروم نمی دانم و من هنوز عاشق آن"با تو بودن های بی پایانم" در این "بی تو بودن های ناگزیر" نمیدانم چرا رفتی؟! نمیدانم چرا !! شاید خطا کردم و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا ؟! تا کی ؟! برای چه ؟! ولی رفتی ... و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت تمام بالهایش غرق اندوه غرب...
11 دی 1391

عکسهای آتلیه

شیرین شکر مامان عکسهای آتلیه ات آماده شده میخوام یه چند تاشو بگذارم برات البته اینها عکسهای خامه و روتوش نشده تا مامان و بابا از توش انتخاب کنن بعد بدم برات چاپ کنن. دست دوست مامان خانم فیروزی هم درد نکنه با این عکسهای خوشگل           ...
3 دی 1391

بدون عنوان

 سلام نفسم. عشقم عمرم مامانم خدا رو شکر خدا رو صد هزار مرتبه شکر که ناز پسرم حالش خوب شد. اگه بدونی چه بلاهایی این چند وقت سر بچم اومد. روز سه شنبه که بردیمت دکتر و دکتر یک سری دارو بهت داد و امپول نداد ما هم گفتیم لابد لازم نداشته دیگه ولی تب بچم قطع نشد که نشد بعد هم دیگه جمعه شب اینقدر تبت زیاد بود که مامان تا صبح با پسری بیدار بود و هی مراقبش بود بچم همش تب و لرز شنبه صبح زود با بابا رفتیم دکتر و دکتر گفت آنژین گل کلمی شده یعنی اینکه ته گلوش عین گل کلم چرک کرده . مامانش بمیره الهی بچم اینقدر تب داشت و عذاب کشید که نگو من هم از همه جا بی خبر هی میخواستم بهش غذا بدم و با تشر و گریه و زاری و فدات بشم 2 تا قاشق میخورد و گریه می کرد خل...
3 دی 1391

رنگین کمون خونمون دوست داریم

سلام نازنین مامان عشقم عزیزم پسر نازم، الهی که درد و بلات تو سر مامان، فدای تو بشه مامان . نازنینم این روزها کمتر برات می نویسم یک کم تنبلی و یک کم هم اینکه سرم خیلی شلوغ بود. کار و مهمونی و کار خونه و خلاصه باید مامان رو بببخشی. این روزها تو پیش خاله جون هستی و از این بابت خیالم راحته که بتونم به کارام برسم. کلی کلمات انگلیسی یاد گرفتی و خیلی با مزه ادا می کنی. الان اینها رو بلدی سیب ، کلاه، توپ، قرمز، آبی، سبز، چشم، گوش، دماغ، دست، لب، گربه، سگ، جوجه، ماشین ، بشین، پاشو، بوس بفرست، شب بخیر و خلاصه هر روز یک چیز جدید یاد میگیری . یک کتاب داستان داری یا بهتره بگم داشتی اخه پاره اش کردی بعد هم اومدی بهم گفتی مامان نادی شکست. اسمش نادی...
3 دی 1391

خبرهای این دو هفته

سلام گل گلم، برگ گلم، عشق مامان بعد از یک عالمه مدت باز اومدیم ما. اخه می دونید این وب لاگ خراب شده بود هرکاری می کردم نمی تونستم بیام تو. این مدت خیلی اتفاقات افتاده. اولش اینه که دیگه از اول مهر من قرار نیست برم مهد کودک. با اینکه مامان پروانه یک عالمه گشت تا یک مهد کودک خیلی عالی توی تهرانپارس پیدا کرد ولی یک اتفاق خوب افتاد. و اونم اینکه خاله رویا قراره بیاد از اول مهر منو نگهداره تا عید. اخه رهام من لوزه داره و دکتر گفته سرما براش بده واسه همینم ترجیح دادیم که خاله رویا پسرمون رو نگهداره. خدا کنه این گل پسر خیلی خاله رو اذیت نکنه. و پسر خوبی باشه. اینطوری مامان پروانه هم خیالش راحت تره و تازه اینکه نیاز نیست هر روز صبح زود از خواب بید...
3 دی 1391

بیا در آغوشم نازنینم

سلام فرشته آسمون و زمین من اول از همه اینکه عاشقتم و خیلی دوست دارم، بعد هم باید بگم که چرا دیر برات نوشتم و اینهمه طول کشید. یادته گفتم که پات یک کم با لوستر برید، خوب دیگه همون یک ذره بریدن همان و خوب نشدن و اوف شدن همان. شما هم که وای بر من اینقدر ناز و ادا داری که نگو و نپرس چند روز بعد از اون روز که پات برید  به باباجی گفتم بیا ببریم نشون دکتر بدیم این چرا خوب نمیشه و انگار داره گوشت اضافه می آره ، که همین طور هم شد و دکتر گفت یک کم دیگه صبر کنید بعد از یک هفته دیدم خوب که نمیشه هیچ بدتر هم میشه خلاصه دوشنبه هفته پیش 15 آبان بردیمت و آقای دکتر پاتو جراحی کرد و گوشتهای اضافه اش رو برید و بخیه زد و بعد هم روشو گچ گرفت که اقا رهام...
3 دی 1391